گر بخواهد بزخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و ریزبریز.
فرخی.
نفس و شیطان خواست خود را پیش بردوآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی ( مثنوی ).
چونکه روباهش بسوی برج بردتاکند شیرش بجمله خرد و مرد...
مولوی ( مثنوی ).
خلعت و ادرار از راهش نبردکرد کُه را زَامر شاه او خرد و مرد.
مولوی ( مثنوی ).
نه هر بار خرما توان خورد و بردکه افتد که ناگه شود خرد و مرد.
سعدی ( بوستان ).
خضا؛ خرد و مرد شدن چیزی تر. ( منتهی الارب ). لری که بشتاب نماز را تمام کردن میخواسته است ، سوره توحید رابدین گونه خوانده است : قل هو اﷲ احد با خرد و مردش کفواً احد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کلام بیهوده. کلام بی معنی و ناچیز. ( از ناظم الاطباء ).