دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری.
آغاجی.
قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصه من آوردی.
پوربهای جامی ( از آنندراج ).
ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه.
خواجوی کرمانی ( از آنندراج ).
|| قَلَق و خلجان خاطر. ( از برهان قاطع ) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش.
مولوی ( مثنوی ).
|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. ( از برهان قاطع ). رجوع به خرخسه شود.