خرخری. [ خ َ خ َ ] ( حامص مرکب ) حالت و رفتار خر گرفتن. حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی. حالت کودنی غیرحقیقی : از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی.
- خود را بخرخری زدن ؛ کنایه از تجاهل کردن. خود را بنفهمیدگی زدن. خرخری. [ خ ِ خ ِ ری ی ] ( ع ص نسبی ) ضعیف ، منه : ساق خرخری ؛ ای ساق ضعیف و ناتوان. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
ضعیف منه : ساق خرخری : ای ساق ضعیف و ناتوان .
گویش مازنی
/Kher Khery/ کسی که خر و پف می کند
مترادف ها
hoarse(صفت)
خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن و ضعیف، خیلی نامرتب، خرخری