خرج. [ خ َ ] ( ع اِ ) بیرون شد از مال هرچه باشد. هزینه. دررفت. رفتیه. ضد درآمد. ( ناظم الاطباء ). هزینه. ( صحاح الفرس ) ( محمدبن عمر ). خورد خور. ( یادداشت بخط مؤلف ). مقابل دخل :
مرا دخل و خرج ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.
فردوسی.
چو خرج خویش فزونتر ز دخل خویش کند.فرخی.
خرج آن مال بیوجه کند پشیمانی آرد. ( کلیله و دمنه ).ای نداده خرج جودت تن در این سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن سوی قیاس.
انوری.
بر آن کدخدا زار باید گریست که دخلش بود نوزده خرج بیست.
نظامی.
زآن بنه چندانکه بری دیگر است دخل وی از خرج تو افزون تر است.
نظامی.
دخل آب روان است و خرج آسیای گردان. ( گلستان ).چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
چنین خوانند ملاحان سرودی
اگر باران بکوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی ( گلستان ).
ملک را آب وبندگان را نان خانه را خرج و خرج را مهمان.
اوحدی.
هرکه را خرج ز دخل است فزون عاقل نیست.صائب.
|| صرف. مصرف. نفقه. ( ناظم الاطباء ) : چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد. ( کلیله و دمنه ).کرده ام اجری امروزتو جان
خرج فردای تو زر بایستی.
خاقانی.
پس آنگه از خز و دیبا و دیناروجوه خرج دادندش بخروار.
نظامی.
تا بچهل سال که بالغ شودخرج سفرهاش مبالغ شود.
نظامی.
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشدکاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.بیشتر بخوانید ...