خربز

لغت نامه دهخدا

خربز. [ ج َ ب ُ ] ( اِ ) مخفف خربزه است و آن میوه ای است معروف. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || هندوانه و معرب آن را دابوقه خوانند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || گیاهی نیز هست مانند اشنان. ( برهان قاطع ) ( ازناظم الاطباء ). رجوع به خربزه در این لغت نامه شود.
خامی سوی پالیزجان آید که تا خربز خورد
دیدی تو خود یا دیده ای کاندر جهان خربز خورد.
مولوی.

خربز. [ خ ُ ب ِ ] ( اِ ) خربز. خربزه رجوع به خربزه شود. حاکم و فرمانروای زنگ. سلطان زنگبار. || مجازاً شب را گویند وبعربی لیل خوانند. ( برهان قاطع ). کنایه از شب است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). صاحب فرهنگ نظام گوید: شاه زنگ استعاره برای آفتاب است. و پیداست که در بیان این معنی نظر بمعنی دیگر زنگ که آفتاب باشد بوده است.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - گیاهی است از تیر. کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آبداراست . بوت. آن کوتاه و ساقه هایش روی زمین میخوابد . ۲ - میو. گیاه مزبور .

فرهنگ عمید

۱. خربزه.
۲. هندوانه.

پیشنهاد کاربران

بپرس