خربانی

لغت نامه دهخدا

خربانی. [ خ َ ] ( حامص مرکب ) نگاهداشت خر. مهتری خر. پرستاری خر.

خربانی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به خربان که نام جد ابوعبیداﷲ احمدبن اسحاق است. ( از انساب سمعانی ).

خربانی. [ خ َ نی ی ] ( اِخ ) احمدبن اسحاق بن خربان بصری خربانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. اصل او از نهاوند بود. او فقیهی مبرز و فاضل و در زمره بصریان بود.از محمدبن احمدبن عمرو ربیعی و دیگران حدیث شنید و از او ابوبکر برقانی و چند نفر دیگر حدیث کردند. او درس فقه شافعی بر قاضی ابوحامد داد و وفاتش در بصره بحدود 410 هَ.ق. اتفاق افتاد. ( از انساب سمعانی ).

خربانی. [ خ َ نی ی ] ( اِخ ) سری بن سهل بن خربان جندیشابوری. خربانی از روایان بود. از عبداﷲبن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمدبن علی حدیث می کنند. ( از انساب سمعانی ).

خربانی. [ خ َ نی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن خربان صفار خربانی از اهل بغداد بود. او از هیثم بن سهل تستری و ایوب بن سلیمان سغدی روایت دارد و از او ابوزرعه احمدبن حسین بن علی رازی و تنی چند دیگر روایت دارند. او را سکونت بمصر بود. ( از انساب سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس