بمدح او و قصد دشمنانش
همی سازند انس و جان خرانبار.
شمس فخری ( انجمن آرای ناصری ).
|| جماع کردن چند شخص با یکنفر. ( برهان قاطع )( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
|| خر جسته. || شلتاق. || فتنه و آشوب. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری )( آنندراج از فرهنگ جهانگیری ) : ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر.
ابن یمین ( از آنندراج ).
|| جماع. وقاع.( یادداشت بخط مؤلف ) : آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی.