خرانبار

لغت نامه دهخدا

خرانبار. [ خ َ اَم ْ ] ( اِ مرکب ) جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) :
بمدح او و قصد دشمنانش
همی سازند انس و جان خرانبار.
شمس فخری ( انجمن آرای ناصری ).
|| جماع کردن چند شخص با یکنفر. ( برهان قاطع )( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
|| خر جسته. || شلتاق. || فتنه و آشوب. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری )( آنندراج از فرهنگ جهانگیری ) :
ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر.
ابن یمین ( از آنندراج ).
|| جماع. وقاع.( یادداشت بخط مؤلف ) :
آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی.

پیشنهاد کاربران

بپرس