خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گویی ز دیبا فکنده ست نخ.
ابوشکور بلخی.
گر ایدر بباشی همه چین تر است وگر جای دیگر خرامی رواست.
فردوسی.
خرامید با بنده ای پرشتاب هی رفت دستان از آن روی آب.
فردوسی.
خرامید و شد سوی آرامگاه همی گشت گیتی بر آیین و راه.
فردوسی.
همه لشکرش را به بهمن سپردوز آنجا خرامید با چند گرد.
فردوسی.
نه با تو زینت خانه نه با تو ساز سفربساز ساز سفر پس بفال نیک خرام.
فرخی.
پادشاه باشی و بملک اندر بنشین و بگردشادمان باشی و بشادی بخرام و بگزار.
فرخی.
گاه است که یکبار بغزنین خرامیم فرخی.
امیر احمد گفت : بشادی خرام.فرخی.
چون ریاضیش کند رایض چون کبک دری بخرامد بکشی در راه وبرگردد باز.
منوچهری.
راههای تنگ است کرا نکند که رکاب عالی برتر خرامد. ( تاریخ بیهقی ).گر تو بنده اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
وین که چو آهو بخرامد بدشت سنبل تر است و بنفشه چراش.
ناصرخسرو.
خرامید از آن سایه سرو و بیدسوی باغ شد دل به بیم و امید.
اسدی طوسی.
شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. ( کلیله و دمنه ).یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی.
خاقانی.
بر آن رقعه چون فرزین درساخت ، امن و راحت خرامیدم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).که بسم اﷲ بصحرا می خرامم
مگر بسمل شود مرغی بدامم.
نظامی.
که می خواهم خرامیدن بنخجیردو هفته بیش و کم زین کاخ دلگیر.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...