بماند بزاری روانش بجای
خرامش نیابد بدیگر سرای.
فردوسی.
|| حرکت بناز : گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
تاتوانی شهریارا روز امروز این مکن جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.
منوچهری.
نخستین خرامش درین کوچگاه به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
چمن باز نو شد بشمشاد و سروخرامش درآمد بکبک و تذرو.
نظامی.
هِبِلّی ̍؛ خرامش. هرکله ؛ رفتار بنازو خرامش. خَبَیَّخَه ؛ نوعی از خرامش. ( منتهی الارب ).