خرام

/xarAm/

فرهنگ اسم ها

اسم: خرام (دختر) (فارسی) (تلفظ: kharam) (فارسی: خرام) (انگلیسی: kharam)
معنی: رفتاری همراه با ناز و زیبایی، وفای به وعده، خبرخوش، مژده
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

خرام. [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] ( اِمص ) رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ). رفتار بناز. ( شرفنامه منیری ). رفتنی به کبر. با تبختر راه رفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زمین خسته کرد از خرام ستور
گران کوه را در سر افکند ستور.
نظامی.
|| ( نف مرخم ) با ناز رونده. ( شرفنامه منیری ).
- آهوخرام ؛ کسی که چون آهو می خرامد.
- ختلی خرام ؛ کسی که چون کره ختلی خرامد :
تکاورسمندان ختلی خرام.
نظامی.
- خضراخرام ؛ کسی که چون آسمان آهسته و دائم خرامد :
به آهنگ او خضر خضراخرام
به آهنگ پیشینه برداشت گام.
نظامی.
- خوش خرام ؛ خوش رونده :
ماه چنین کس ندید خوش سخن و خوش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام.
سعدی ( طیبات ).
- طاووس خرام ؛ کسی که چون طاووس خرامد.
- فلک خرام ؛ کسی یا چیزی که چون فلک خرامد :
گردد فلک زحیرت حالش زمین نشین
گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام.
خاقانی.
سحرگه که طاووس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام.
نظامی.
|| ایفای وعد. وفای وعد. ( یادداشت مؤلف ). در حاشیه برهان قاطع آمده است : در فرهنگها خرام را بمعنی وعد و نوید و مانند آن ضبط کرده اند، ولی اشعار ذیل ناصرخسرو و بعض شعرای دیگر نشان می دهد که خرام بمعنی وفای بوعد در مقابل نوید استعمال می شده نه بمعنی وعد :
چون داد نوید رنج و دشواری
آراسته باش بر خرامش را.
ناصرخسرو.
نویدت دهد هر زمانی بفردا
نویدی که آنرا نباشد خرامی.
ناصرخسرو ( تعلیقات دیوان ).
رجوع به «خرام » در حاشیه برهان قاطع شود :
اگر امیر جهاندار داد من ندهد
چهارساله نویدی مرا که هست خرام.
رودکی.
بدو باشد ایرانیان را امید
از او پهلوان را خرام و نوید.
فردوسی.
بگویند کو با خرام و نوید
بیامد ورا کرد چندین امید.
فردوسی.
دولت او را بملک داده نوید
و آمد و تازه روی و خوش بخرام.
فرخی.
هر روز روزگار نویدی دگر دهدت
کآن را هگرز دید نخواهی همی خرام.
فرخی.
دل مرد دانا نبد ناامیدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رفتار آهسته ازروی نازووقاروزیبایی، نویدومژده
۱ - رفتار آهسته از روی ناز سرکشی زیبایی و وقار . ۲ - بمهمانی بردن شخصی پس از نوید.۴ - کسی که مامور همراهی مهمان بخان. میربانست . ۵ - ( اسم ) درترکیب بمعنی (( خرامنده ) ) آید : خوش خرام زیبا خرام .
نام جد احمد محدث بن عبدالله است و جد عمر و محدث بن حمویه می باشد .

فرهنگ معین

(خَ یا خِ ) (اِ. ) ۱ - رفتار از روی ناز و زیبایی . ۲ - وفای به وعده . ۳ - نوید، مژده .

فرهنگ عمید

۱. = خرامیدن
۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خوش خرام.
۳. (اسم ) [قدیمی] مهمانی، ضیافت.
۴. (اسم ) [قدیمی] نوید، مژده: یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه ).

مترادف ها

stalk (اسم)
میله، پایه، ساق، خرام، ساقه، چیزی شبیه ساقه، ماشوره

elegant gait (اسم)
خرام

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
ببینیم در زبان پارسی باستان آیا زبان های دیگر هستند لینک پایین قرار می دهم
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

خرامخرامخرام
منابع• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/زبان_فارسی_باستان
خَرام
برای یادسپاری آسانتر تلفظ کلمه می توان از بازی با کلمات و ساخت داستان بهره برد برای مثال در این جا، خرا ( خرها ، الاغ ها ) را دیدم که خرام خرام در حال آمدن هستند.
لغت نامه دهخدا
خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] ( اِمص ) رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . رفتار بناز. ( شرفنامه ٔ منیری ) . رفتنی به کبر. با تبختر راه رفتن .
مژده