خراف

لغت نامه دهخدا

خراف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) هنگام میوه چیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به خَراف در این لغتنامه شود.

خراف. [ خ ِ / خ َ ] ( ع مص ) چیدن میوه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). خَرف. مخرف. || اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف. || باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. ( منتهی الارب ). خرف. مخرف.

فرهنگ فارسی

چیدن میوه یا اقامت کردن قومی در فصل خریف .

پیشنهاد کاربران

بپرس