خراسی

لغت نامه دهخدا

خراسی. [خ ُ ی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است بخراسان. خراسانی. ( ازمنتهی الارب ) ( از معجم البلدان ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

منسوب است بخراسان خراسانی

پیشنهاد کاربران

آس دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده که سنگ بالایی به قدرت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و غلات و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس ( دستاس ) و آسدست و آنچه را با آب گردد آب آس یا آسیاب یا آسیا و آنچه را به باد گردد بادآس و آس باد و آس بستور گردنده�را خرآس و ستورآس گویند و آس که به گاو گردد آن را گاوآس گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

آس شدن ؛آس گردیدن. آس گشتن. آرد شدن. نرم ، خُرد، آسیائی شدن.
آس و پاس: [عامیانه، کنایه ] در نهایت تهیدستی ، فقیر و بی چیز
ارتباط این کلمه با فعل سودن یا ساییدن که بن مضارع آن، سا می باشد می تواند جالب باشد.
بازی با کلمات برای یادسپاری آسان تر:
خَراس=خر آس ( مخفف آسیاب ) =خرِ آسیاب یا آسیابِ خری ( خر یا حیوان دیگر چه فرقی دارد پس خر، گاو یا شتر، اصل در چرخاندن سنگ است )

دور خود گشتن ، همچون گاو و خر در آسیاب دور دور زدن
مولانا:
به جان جمله مردان اگر چه جمله یکی اند
که زیر چرخه گردون تنا چو گاو خراسی
خراس یا خراسی. یعنی آسیابی در آن روغن منداب میگرفتن که توسط خر انجام میشده. ودر شهرستان گنابادو درمحله سرتراز وجود داشته.

بپرس