اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشانه های سرای کهنه و ویران. ( از لطائف و کنز و منتخب ) ( غیاث اللغات ) . نشانه های سرا و جاهای خراب شده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . آثار باقی مانده از خانه های ویران. جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب :
... [مشاهده متن کامل]
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی.
منوچهری.
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
منوچهری.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
منوچهری.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن.
معزی.
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن.
معزی.
شاه دمن و رئیس اطلال
روی عرب از تو عنبرین خال.
نظامی.
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطه ٔاطلال را برداشتی.
مولوی.
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
مولوی.
عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس. ( ترجمه محاسن اصفهان ) . || بدنها. ( آنندراج ) . شخص های هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . رجوع به طلل و طلول شود.
... [مشاهده متن کامل]
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی.
منوچهری.
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
منوچهری.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
منوچهری.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن.
معزی.
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن.
معزی.
شاه دمن و رئیس اطلال
روی عرب از تو عنبرین خال.
نظامی.
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطه ٔاطلال را برداشتی.
مولوی.
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
مولوی.
عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس. ( ترجمه محاسن اصفهان ) . || بدنها. ( آنندراج ) . شخص های هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . رجوع به طلل و طلول شود.