خراب شده

/xarAbSode/

لغت نامه دهخدا

خراب شده. [ خ َ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) از بین رفته. بیچاره شده : رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود داد. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ فارسی

از بین رفته بیچاره شده

مترادف ها

spoiled (صفت)
ضایع، خراب، لوس، خراب شده

پیشنهاد کاربران

رمبیده، شکسته، فروپاشیده، ویران شده
خراب خسته. [ خ َ خ َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) مخروبه. خراب شده. ( از ناظم الاطباء ) .
تباهی زده

بپرس