خذم
لغت نامه دهخدا
خذم. [ خ َ ذَ ] ( ع مص ) شتافتن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ).
خذم. [ خ َ ذِ ] ( ع ص ) جوانمرد و نیک نفس در لقاء و عطاء. ج ، خذمون. || اسب تیزرو. ج ، خذمون. || شمشیری که زودبرد. ج ، خذمون. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خذم. [ خ َ ذِ ] ( اِخ ) نام اسب مرداس بن ابی عامر است.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید