خدیمنکنی

لغت نامه دهخدا

خدیمنکنی. [ خ ُ دِ م َ ک َ] ( ص نسبی ) منسوب به خدیمنکن. ( از انساب سمعانی ).

خدیمنکنی. [ خ ُ دِ م َ ک َ ] ( اِخ ) احمدبن ابوبکربن محمدبن ابوعبیدبن احمدبن عروه خدیمنکنی ، مکنی به ابونصر. او خطیبی از خدیمنکن است که از ابواحمدمحمدبن احمدبن محفوظ از فربری حدیث شنید و از ابوعبدالعزیزبن محمد بخشی حدیث کرد. ( از معجم البلدان ).

خدیمنکنی. [ خ ُ دِ م َ ک َ ] ( اِخ ) سلیم بن مجاهد خدیمنکنی ، مکنی به ابوعمر از رواة است از صالح بن محمدبن مرزوق بصری و محمدبن عبدالرحمن بن ابی لیلی و سویدی روایت کرد و از او پسرش صهیب بن سلیم خدیمنکنی و غیر او روایت کردند. ( از انساب سمعانی ).

خدیمنکنی. [ خ ُ دِ م َ ک َ ] ( اِخ ) عروةبن احمدبن ابراهیم بن علی خدیمنکنی کرمینی ، مکنی به ابوهشام از محمدبن صور و محمدبن نصرمروزی حدیث کرد و از او، پسرش احمدبن عروة، مکنی به ابوعبید روایت دارد. مرگ او در محرم 321 هَ.ق. اتفاق افتاد. ( از انساب سمعانی ).

خدیمنکنی. [ خ ُ دِ م َ ک َ ] ( اِخ ) یحیی بن معن بن سلیم بن مجاهد نوه سلیم بن مجاهد خدیمنکنی از رواة است. او از محمدبن نصر مروزی و نصربن سیاه سمرقندی و غیر این دو روایت کرد و از او ابوالعباس احمدبن محمدبن عمربن محمد بحیری روایت دارد. ( از انساب سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس