خدود. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خَدّ. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).رخساره ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب... بر خلاف طباع بشر بوده. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش که عیون است و جفون است و خدود است و قدود.
سعدی.
خدود. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام کورتی است به طائف. نصر می گوید: خدود، گوشه ای است از سرزمین نزدیک طائف. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع : خد رویها . نام کورتی است به طائف
فرهنگ عمید
= خد
پیشنهاد کاربران
خدود در عربی به معنی گونه و لپ فی المثل؛ خدودک حلوین مثل التفاح المقشر علی گونه هایت مثل سیب اعلاء و پوست کنده شیرین است