خدمتکاری

/xedmatkAri/

مترادف خدمتکاری: اطاعت، بندگی، چاکری، غلامی، نوکری

متضاد خدمتکاری: آقایی، اربابی

معنی انگلیسی:
housekeeping, service, vassalage

لغت نامه دهخدا

خدمتکاری. [ خ ِم َ ] ( حامص مرکب ) عمل خدمتکار. پرستاری. چاکری. نوکری. ( ناظم الاطباء ). وَصافَه. ایضاف. ( منتهی الارب ). بندگی. کنیزی. غلامی : من بنده در مراسم خدمتگاری و لوازم حق گزاری تقصیر و غفلت جایز نداشته ام. ( سندبادنامه ص 280 ). روی را بسپیده و غازه نیاز و اخلاص بیارای و پای را بخلخال خدمتکاری آراسته گردان. ( کتاب المعارف ). || وزارت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

عمل خدمتکار نوکری چاکری کلفتی .

پیشنهاد کاربران

بپرس