بر امید آنکه ترکی مر ترا خدمت کند.
ناصرخسرو.
ایشان را از آن بازمی دارم تا بدان امید مرا خدمت کنند. ( کلیله و دمنه ).مجلست را کآسمان خدمت کند
او کجاباشد ترا مجلس نشین.
خاقانی.
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری بزور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت : درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی. ( گلستان سعدی ).چه کند بنده ای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی.
سعدی ( طیبات ).
|| طاعت و فرمانبرداری کردن. فرمان بردن. اطاعت کردن. گوش بفرمان کسی داشتن : محکوم کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد.
خیام.
|| پرستاری و تعهد و تیمار کردن. در طریق موافقت به انجام امور کسی ایستادن. برفع حوائج کسی قیام کردن. عمل نیکو در حق کسی انجام دادن. نیکوکاری بجای کسی کردن. بسود کسی گامی برداشتن. تَبَعﱡل. خدمت کردن زن شوهر را. ( تاج المصادر بیهقی ). سَدَن. سدانة. خدمت کعبه کردن. ( دهار ) : صورت خدمت صفت آدمی است
خدمت کردن شرف آدمی است.
نظامی.
مهین بانو چو زین حالت خبر یافت بخدمت کردن شاهانه بشتافت.
نظامی.
گفت صد خدمت کنم ای ذووداددست بر دو چشم و بر سینه نهاد.
مولوی.
بمنادمت او رغبت نمایند و به انواع خدمت کنند. ( گلستان سعدی ).گرفتم که خودخدمتی کرده ای
نه پیوسته اقطاع او خورده ای.
سعدی ( بوستان ).
|| ادای احترام کردن. شرط ادب و مراسم احترام بجای آوردن. از کرنش و تعظیم و درود سر فرودآوردن و سجده بردن و جز آن : برفتم... امیر بر تخت روان بود در خرگاه خدمت کردم. ( تاریخ بیهقی ). بکتکین چوکانی پدری و دبیری آخر سالار خدمت کردند و گفتند: فرمان برداریم. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...