خدمت رسیدن


مترادف خدمت رسیدن: به حضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن، تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن، تلافی کردن، جبران کردن

لغت نامه دهخدا

خدمت رسیدن. [ خ ِ م َ رِ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور کسی رسیدن. بمجلس بزرگی وارد شدن. بحضرت درآمدن. بحضور آمدن. درآمدن بر کسی. تشرف حاصل کردن. ( این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند ).
- خدمت کسی رسیدن ؛ بحضور او درآمدن. مشرف شدن. نزد وی رفتن. نزدیک کسی شدن.
- || تعبیریست طعن آمیز از گوشمالی دادن. جزای فعل زشت را دادن. مکافات بدرفتاری کردن.

فرهنگ فارسی

بحضور کسی رسیدن بمجلس بزرگی وارد شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس