دولت ز جمله خدم خاندان اوست
دیرینه خدمتست مر او را در این دیار.
فرخی.
شاهان و مهتران جهان را بقدر و جاه مخدوم گشت هرکه مر او را شد از خدم.
فرخی.
نامداران جهان خاک پی میر منندهمه خواهند که باشند مراو را ز خدم.
فرخی.
بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم.
منوچهری.
سالارخانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری.
دولت اوغالبست بر عدو و جز عدوطاعت او واجبست بر خدم و جز خدم.
منوچهری.
بوسهل زوزنی را گفت : آه چون تدبیر بر خدم افتاد تا چه باید کرد. ( تاریخ بیهقی ). بوالقاسم با خدم و مهد به غزنین آمد و عروسی کرده شد. ( تاریخ بیهقی ). خدم و قوم گرکانیان را... در شهر درآوردند. ( تاریخ بیهقی ).دارا که هزاران خدم و خیل و حشم داشت
بگذاشت همه پاک و بشد با تن تنها.
ناصرخسرو.
ترا پیشکاران شوند و خدم.ناصرخسرو.
من بعقل اندرو همی نگرم که جهان زود گرددت ز خدم.
مسعودسعد سلمان.
ترا صفت بمه و گل نکرد و یارم از آنک مهت ز جمع عبیدست و گل ز خیل خدم.
مسعودسعدسلمان.
واجبست بر کافه خدم و حشم که آنچه ایشان را فراهم آمد از نصیحت بازننمایند. ( کلیله و دمنه ). شخصی دید سیه فام ضعیف اندام در نظرش حقیر به حکم آنکه کمترین خدم حرم او به جمال از او بیش بود. ( گلستان سعدی ).بفرمود تا مهتران خدم
بخواندند پیر مبارک قدم.
سعدی ( بوستان ).
آخر نگاهی باز کن و آنگه عتاب آغاز کن چندانکه خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم.
سعدی ( طیبات ).
بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریزچه کند ار بکشی ور بنوازی خدمند.
سعدی ( بدایع ).
سلیمان اقتدار کواکب خدم. ( حبیب السیر چ طهران جزو4 از ج 3 ص 322 ).خدم. [ خ ِ دَ] ( ع اِ ) ج ِ خِدَمَة و خدمه ، به معنی دوال ستبر تافته شده است ، مانند حلقه ای که بر خردگاه شتر بسته ، پای افزار وی را بدان محکم کنند. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ). رجوع به خِدَمَة شود.