ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعه نمرود نیست.
مولوی ( مثنوی ).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش تا بداند اهل را آن فرع کش.
مولوی ( مثنوی ).
ای خدا بنمای تو هر چیز راآنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی ( مثنوی ).
|| کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه بوسیله او حیله می شود. ما یخدع به. ( از اقرب الموارد ).خدعه. [ خ َ / خ ُ / خ ِ ع َ ]( ع اِ ) فریب. منه : الحرب خدعه ؛ جنگ انصرام می یابد بفریب. ( از منتهی الارب ). || این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. ( از یاقوت در معجم البلدان ).
خدعه. [ خ ُ دَ ع َ ] ( ع اِ ) فریب. ( از منتهی الارب ). منه : الحرب خدعه ؛ جنگ انصرام می یابد بفریب. || ( ص ) مرد بسیار فریبنده. || وقت. زمان. موسم. || بخت. طالع. نصیب. ( از منتهی الارب ).
خدعه. [ خ َ ع َ ] ( اِخ ) نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعدبن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت. ( از یاقوت در معجم البلدان ).
خدعه. [ خ ُ دَ ع َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ازتمیم و آنها از ربیعةبن کعب اند. ( از منتهی الارب ).
خدعه. [ خ َ دَ ع َ ] ( ع اِ ) ج ِ خادِع. ( از منتهی الارب ).
خدعه. [ خ َ دَ ع َ ] ( اِخ ) نام ناقه ای است. ( از منتهی الارب ).
خدعه.[ خ ُ دَ ع َ ] ( اِخ ) نام زنی است. ( از منتهی الارب ).