خدای پرست

لغت نامه دهخدا

خدای پرست. [ خ ُپ َ رَ ] ( نف مرکب ) خداپرست. پرستنده خدای. دیندار.مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست :
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم.
ناصرخسرو.
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست.
نظامی.
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست.
نظامی.
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست.
نظامی.
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست.
نظامی.
سالار خیلخانه دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
سعدی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی. ( طیبات ).
خدای عزوجل فیض کرد بنده خویش
تو نیز صبر کن ای بنده خدای پرست.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

بپرس