آن اثر هم روزها باقی بود
مایه کبر و خداع جان شود.
مولوی.
پس خداعی را خداعی شد جزاکاسه زن کوزه بخور اینک سزا.
مولوی.
|| منع. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).خداع. [ خ َدْ دا ] ( ع ص ) سخت مکار. حیله باز مشهور. ( از ناظم الاطباء ). سخت فریبنده. زراق. || سال کم حاصل. || مأیوس کننده مردم. ( ناظم الاطباء ).
خداع. [ خ ُدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خادع.