خداحافظ لنین عنوان فیلمی آلمانی به کارگردانی ولفگانگ بکر محصول سال ۲۰۰۳ است. اکران بین المللی آن در سال ۲۰۰۳ آغاز شد. بیشتر صحنه های فیلم در برلین و اطراف آن فیلم برداری شده است.
در پیش درآمد فیلم آلکساندر کرنر در حال و هوای خاطرات دوران کودکی خود به سر می برد هنگامی که اولین فضانورد آلمانی زیگموند یان شهروند آلمان شرقی به فضا رفت.
... [مشاهده متن کامل]
مابقی فیلم در فضای آلمان شرقی از ۱۹۸۹ تا درست بعد از سقوط دیوار برلین و اتحاد دو آلمان. آلکس که به همراه مادر خود، کریستین، خواهرش، آرین و نوزاد خواهرش، پائولا زندگی می کند. پدر آلکس در سال ۱۹۷۸ به آلمان غربی گریخته و به ظاهر خانواده اش را به حال خود رها کرده. در غیاب پدر کریستین یک طرفدار تند و تیز و وفادار حزب حاکم سوسیالیست آلمان شده است. هنگامی که آلکس در تظاهرات دوشنبه ضد دولتی آلمان شرقی دستگیر می شود، کریستین که به طور اتفاقی در مسیر بازگشت از جلسه حزب ماحرای دستگیری آلکس را می بیند دچار حمله قلبی مهلکی می شود که در نتیجه آن وی را به کما می برد. پلیس از جرم آلکس در مشارکت در تکاهرات چشم پوشی کرده و آلکس با خبر سکته قلبی مادرش از زندان آزاد و به ملاقات مادرش می رود. هنگام ملاقات مادرش آلکس با پرستار جوانی به نام لارا آشنا می شود که قبلاً در تظاهرات همراه او بود. آلکس در کنار دیدار مرتب مادر به کما رفته اش با لارا قرار ملاقات می گذارد و به زودی آن دو با هم دوستانی نزدیک می شوند.
مدت کوتاهی بعد از این وقایع دیوار آلمان فرو می ریزد کاپیتالیسم به آلمان شرقی می آید. در این بین مادر الکس، کریستین، بعد از هشت ماه از کما بیرون می آید. پزشک کریستین با یادآوری ضعف قوای جسمی وی، هشدار می دهد که هر گونه شوکی می تواند منجر به سکته مجدد یا مرگ کریستین گردد. آلکس در می یابد که اتفاقات اخیر مربوط به اتحاد دو آلمان می تواند برزگترین شوک برای مادرش باشد. با این زمینه وی سعی می کند فضای آلمان شرقی و دکوراسیون آلمان شرقی را در اطراف محیط زندگی مادرش فراهم نماید که در این بین اتفاقات فراوان و گاهی خنده داری پیش می آید.
در دیداری خانوادگی در ویلایشان در بیرون شهر، کریستین راز چندین ساله ای را که همسر او برای زندگی با زن دیگر نگریخته بلکه بخاطر خودداری او از عضویت در حزب زندگی کاری اش روز به روز سخت تر می شد و برنامه آن ها این بود که کریستین و بچه ها به او در آلمان غربی ملحق شوند. کریستین از ترس اینکه اگر برنامه فرار لو برود دولت آلمان شرقی حضانت قرزندانش را از او بگیرد تصمیم گرفت از برنامه فرار به آلمان غربی منصرف شود. بر خلاف آنچه به بچه هایش گفته بود پدرشان نامه های زیادی برای آنها نوشته بود که همه آن ها را کریستین پنهان کرده بود. او همچین گفت که دوست دارد یکبار دیگر پدرشان را ببیند. در این هنگام بیماری کریستین دوباره عود کرد و به بیمارستان منتقل شد.
در پیش درآمد فیلم آلکساندر کرنر در حال و هوای خاطرات دوران کودکی خود به سر می برد هنگامی که اولین فضانورد آلمانی زیگموند یان شهروند آلمان شرقی به فضا رفت.
... [مشاهده متن کامل]
مابقی فیلم در فضای آلمان شرقی از ۱۹۸۹ تا درست بعد از سقوط دیوار برلین و اتحاد دو آلمان. آلکس که به همراه مادر خود، کریستین، خواهرش، آرین و نوزاد خواهرش، پائولا زندگی می کند. پدر آلکس در سال ۱۹۷۸ به آلمان غربی گریخته و به ظاهر خانواده اش را به حال خود رها کرده. در غیاب پدر کریستین یک طرفدار تند و تیز و وفادار حزب حاکم سوسیالیست آلمان شده است. هنگامی که آلکس در تظاهرات دوشنبه ضد دولتی آلمان شرقی دستگیر می شود، کریستین که به طور اتفاقی در مسیر بازگشت از جلسه حزب ماحرای دستگیری آلکس را می بیند دچار حمله قلبی مهلکی می شود که در نتیجه آن وی را به کما می برد. پلیس از جرم آلکس در مشارکت در تکاهرات چشم پوشی کرده و آلکس با خبر سکته قلبی مادرش از زندان آزاد و به ملاقات مادرش می رود. هنگام ملاقات مادرش آلکس با پرستار جوانی به نام لارا آشنا می شود که قبلاً در تظاهرات همراه او بود. آلکس در کنار دیدار مرتب مادر به کما رفته اش با لارا قرار ملاقات می گذارد و به زودی آن دو با هم دوستانی نزدیک می شوند.
مدت کوتاهی بعد از این وقایع دیوار آلمان فرو می ریزد کاپیتالیسم به آلمان شرقی می آید. در این بین مادر الکس، کریستین، بعد از هشت ماه از کما بیرون می آید. پزشک کریستین با یادآوری ضعف قوای جسمی وی، هشدار می دهد که هر گونه شوکی می تواند منجر به سکته مجدد یا مرگ کریستین گردد. آلکس در می یابد که اتفاقات اخیر مربوط به اتحاد دو آلمان می تواند برزگترین شوک برای مادرش باشد. با این زمینه وی سعی می کند فضای آلمان شرقی و دکوراسیون آلمان شرقی را در اطراف محیط زندگی مادرش فراهم نماید که در این بین اتفاقات فراوان و گاهی خنده داری پیش می آید.
در دیداری خانوادگی در ویلایشان در بیرون شهر، کریستین راز چندین ساله ای را که همسر او برای زندگی با زن دیگر نگریخته بلکه بخاطر خودداری او از عضویت در حزب زندگی کاری اش روز به روز سخت تر می شد و برنامه آن ها این بود که کریستین و بچه ها به او در آلمان غربی ملحق شوند. کریستین از ترس اینکه اگر برنامه فرار لو برود دولت آلمان شرقی حضانت قرزندانش را از او بگیرد تصمیم گرفت از برنامه فرار به آلمان غربی منصرف شود. بر خلاف آنچه به بچه هایش گفته بود پدرشان نامه های زیادی برای آنها نوشته بود که همه آن ها را کریستین پنهان کرده بود. او همچین گفت که دوست دارد یکبار دیگر پدرشان را ببیند. در این هنگام بیماری کریستین دوباره عود کرد و به بیمارستان منتقل شد.