نگفتم مگر راست گفتم که نیست
ترا در خدائی وزیر ای قدیر.
ناصرخسرو.
|| سلطنت. حکومت : بر آفاق کشور، خدائی کنی
جهان در جهان پادشائی کنی.
نظامی.
|| غیب گویی. || احترامی که سزاوار خدا باشد. ( ناظم الاطباء ).|| ( ص نسبی ) ربانی. الهی. منسوب به خدا :
سلطان یمین دولت محمود امین ملت
آن پادشاه دنیا آن خسرو خدائی.
فرخی.
ایزد همه آفاق بدو داد و بحق دادناحق نبود آنچه بود کار خدائی.
منوچهری.
بتقدیر باید که راضی شوی که کار خدائی نه تدبیر ماست.
ناصرخسرو.
از سر ضعفم سلیم القلب اگر زورم دهندبا انا الاعلی ز نان فرش خدائی گسترم.
خاقانی.
یگانه دوستی بودم خدائی بصد دل کرده با جان آشنائی.
نظامی.
هست بسیار فرق در رگ و پوست از خدا دوست تا خدائی دوست.
نظامی.
که خشم خدائی است بیدادگر.سعدی ( بوستان ).
- دعوی خدائی ؛ ادعای خدائی. ادعای الوهیت.- خدائی بودن ؛ خوب بودن. نیکو بودن کار و مورد عنایت خدا بودن : خدائی بود بنزین ها نزدیک محل آتش سوزی نبود. ( یادداشت بخط مؤلف ). خدائی بود که فلان کار نشد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خدائی. [ خ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گاوباز شهرستان بیجار. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری پیرتاج و کنار راه مالرو شاهگدار به گاوباز. این ناحیه در منطقه تپه ماهوری واقع، و آب و هوای آن سردسیری و دارای 230 تن سکنه می باشد. اهالی بزبان ترکی تکلم می کنند و آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و از صنایع دستی ، زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).