خجیر

لغت نامه دهخدا

خجیر. [ خ ُ / خ ِ ] ( ص )خوب. زیبا. جمیل. خوش صورت. صاحب حسن. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث اللغات ). || پسندیده. دانشمند. آنرا هجیر نیز گویند. ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) :
بشاه جوان گفت زردشت پیر
که در کیش ما این نباشد خجیر.
فردوسی ( از انجمن آرای ناصری ).
یکی نامه بنوشت خوب و خجیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری ).
یکی بکوه سخن ران که گرچه هست جهاد
ز زشت زشت دهد پاسخ از خجیر خجیر.
قاآنی.
امیر کنه که دشت پازوار خجیره
گشت پازوار در بهار خجیره. امیر پازواری در تعریف وطن ( از انجمن آرای ناصری ) .

فرهنگ فارسی

هژیر، خوبرو، زیبا، خوشگل، نیک نژاد، خوب وپسندیده
( صفت ) ۱ - خوب نیک پسندیده . ۲ - زیبا خوبرو خوشگل .

فرهنگ معین

(خُ ) (ص . ) ۱ - خوب ، نیک . ۲ - زیبا، خوبرو.

گویش مازنی

/Khejir/ آرایش - درست – نیکو

دانشنامه عمومی

خُجیر روستایی است در دهستان سعیدآباد بخش جاجرود واقع در شهرستان پردیس استان تهران در ایران. [ ۱] خجیر ۵۷۹ نفر جمعیت دارد.
پارک ملی خجیر که در نزدیکی این روستا، بین جاده فیروزکوه و جاده ۴۴ جای گرفته، نام خود را از این روستا گرفته است.
عکس خجیر
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

خجیرخجیرخجیرخجیر
در مازندرانی خِجیر به معنی:
جوان ، تازه ، خوش بَر و رو
است.
در زبان ما خجیر به دشتی گفته میشود که در آن بشود پناه گرفت مثلا سنگ بزرگی قلمستانی چیزی که شکار بتواند در آن پناه بگیرد گفته می شود
نخجیر هم به دشتی گفته میشود که سرسبزی خجیر را دارد ولی پناه گاهی برای شکار ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید بشود به دری اینگونه برابری داد به آن خوگیر . می توان به آنجا خو گرفت. البته به تاتی آن را خوب و نیگو میتوان گفت که اگر هم این باشد همان هم به خوگیر نزدیک تر است. کسی که می توان به آن خو گرفت

کلمه در اصل هوچهر بوده که هو بعدا به خوب تبدیل شده و آن را در هوسرو یا خسرو به معنی نیک نام و هومن یعنی نیک اندیش و هومت یعنی اندیشه و پندار نیک و هوخت یعنی گفتار نیک و هورشت یعنی کردار نیک نیز میبینیم.
خوب، نیکو

بپرس