خجل گشتن

لغت نامه دهخدا

خجل گشتن. [ خ َ ج ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شرم داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). سرافکنده شدن. خجلت کشیدن. منفعل شدن :
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

شرم داشتن خجلت کشیدن

پیشنهاد کاربران

سرخ و زرد شدن. [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) خجل شدن. ( مجموعه مترادفات ص 134 ) . حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنایه از خجالت باشد. ( آنندراج ) :
نیست گلزار جهان را گه بهار و گه خزان
سرخ و زرد از خجلت روی تو گردد هر زمان.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ) .
بشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن. حالت شرم و خجلت دست دادن :
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.

بپرس