خجل. [ خ َ ] ( ع اِمص ) کسل. || تباهی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن.
خجل. [ خ َ ج ِ ] ( ع ص ) جامه کهنه و فراخ و دراز. || گیاه دراز گردیده. || جل جنبان بر اسب. ( از منتهی الارب ). || وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه. ( از منتهی الارب ). || مرد شرمگین. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شرمنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شرمسار. منفعل. شَرمگِن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همان رستم سکزی شیر دل
که از تیغ او گشت گردون خجل.
فردوسی.
یکی آرزو دارم اکنون به دل.خجل.
کزو شیر درنده گردد خجل.بیشتر بخوانید ...