خجل

/xejel/

مترادف خجل: آزرمگین، سرافکنده، سربه زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل، دماغ سوخته، هچل، بور

متضاد خجل: مفتخر

برابر پارسی: شرمسار

معنی انگلیسی:
ashamed, sorry

لغت نامه دهخدا

خجل. [ خ َ ج َ ] ( ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه حیا یا احساس ذلت و خواری. ( از متن اللغة ). شرمگین شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است. ( از متن اللغة ) . استحیاء. ( از معجم الوسیط ). || سرگشته و بیخود گردیدن از شرم.( از منتهی الارب ). دهش و تحیر من الاستحیاء. ( از متن اللغة ). تحیر و اضطراب از حیاء. ( از اقرب الموارد ). || در وحل فروماندن شتر. ( از منتهی الارب ). بگل فروماندن شتر و متحیر گردیدن او. ( از متن اللغة ). || بگل فروماندن هر حیوانی و متحیر گردیدن او. ( از معجم الوسیط ). || گران گشتن باربر حمل کننده. || دراز و پیچیده گشتن گیاه. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || پرعلف شدن بیابان. ( از اقرب الموارد ). || خدوک شدن در کار بر کسی و ندانستن بیرون شدن از آن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ). || زیاد شدن مگس بیابان و نبات. ( از متن اللغة ). || نابسامان شدن و پیچیده شدن و تا خوردن جل حیوان بر پشت آن بواسطه بزرگی. || تاخوردن و نابسامان شدن لباس بر پوشنده بواسطه بزرگی. ( از معجم الوسیط ) ( از متن اللغة ). || فیریدن از نعمت. ( از منتهی الارب ). سرکشی کردن بر اثر غنا و دارایی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || فاسد شدن شیئی. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم الوسیط ). || بستوه آمدن. ( از منتهی الارب ). || سرکشی کردن. ( از متن اللغة ) . || سستی کردن از جستجوی رزق. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کهنه شدن لباس. ( از معجم الوسیط ) .

خجل. [ خ َ ] ( ع اِمص ) کسل. || تباهی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن.

خجل. [ خ َ ج ِ ] ( ع ص ) جامه کهنه و فراخ و دراز. || گیاه دراز گردیده. || جل جنبان بر اسب. ( از منتهی الارب ). || وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه. ( از منتهی الارب ). || مرد شرمگین. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شرمنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شرمسار. منفعل. شَرمگِن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همان رستم سکزی شیر دل
که از تیغ او گشت گردون خجل.
فردوسی.
یکی آرزو دارم اکنون به دل.
خجل.
کزو شیر درنده گردد خجل.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سرگشته وبیخودشدن ازشرم، شرمگین شدن، شرمساری
( صفت ) شرمگین شرمنده شرمسار .
کسل یا تباهی

فرهنگ معین

(خَ جَ ) [ ع . ] (اِمص . ) شرمساری ، شرمندگی .
(خَ جِ ) [ ع . ] (ص . ) شرمنده ، شرمسار.

فرهنگ عمید

شرمگین، شرمنده، شرمسار.

واژه نامه بختیاریکا

بَری زِ من؛ سر کُت

جدول کلمات

شرمسار

مترادف ها

ashamed (صفت)
سرافکنده، شرمنده، شرمسار، خجل، رسوا، سردرپیش، ننگ اور

confused (صفت)
سرافکنده، سراسیمه، خجل، ژولیده، مغشوش

embarrassed (صفت)
خجل، خجالتی، خجالت کش، ژولیده، منفعل

shy (صفت)
خجل، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، ترسو، رموک

فارسی به عربی

خجلان

پیشنهاد کاربران

چشم پیش
( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
خُجِّل = به صورت طنز آمیز برساخته شده از "خوشگل".
خجلیدن = خجالت زده شدن/خجالت کشیدن
خجلاندن = باعث خجلیدن کسی شدن.
سرافکنده، سر به زیر، شرمسار، شرمگین، شرمنده
سرشکسته

بپرس