خلاف کردن اوسخت ناخجسته بود
مکن خلاف و دل از ناخجستگی برهان.
عنصری.
آثار تازگی و نشان خجستگی بر صورت مبارک او گشته آشکار.
مسعودسعد.
سلطان چون از حجره خاص بیرون آمدی نخست روی او را دیدی ، و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود سخت خجسته آمد، چون بیرون آمدی از حجره چشم بروی افکندی ، هر مرادی داشتی آن روز حاصل شدی. ( نوروزنامه منسوب خیام ).عیدت خجسته باد و تو اندر خجستگی
آیین عیدساخته و ساز عیدوار
سوزنی.
- بخجستگی ؛بمیمنت. بمبارکی. چون : بخجستگی و میمنت جشن عروسی... در بنده منزل برپاست. || ( اِ ) یمنه. ( دهار ). و آن نام گلی است.