خثر

لغت نامه دهخدا

خثر. [ خ َ ] ( ع مص ) دفزک شدن شیر و چغرات گشتن آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). غلیظ شدن شیر. ( از متن اللغة ). کلچیدن. بستن شیر. || کم کردن آب زیادی و بی فایده. ( دزی ج 1 ص 352 ). غلیظ شدن آب. ستبر شدن مایع مقابل رقت. ( از تاج المصادر بیهقی ). || سنگین شدن قلب. شوریده دل شدن. تباه گردیدن عقل . ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || شرم کردن. استحیاء. در خانه ماندن و برای قوت و توشه بیرون نرفتن . ( از ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ).

خثر. [ خ َ ث َ ] ( ع مص ) استحیاء. || در خانه ماندن و برای کسب و روزی از خانه بیرون نرفتن. رجوع به خَثر شود.

فرهنگ فارسی

استحیائ یا در خانه ماندن و برای کسب و روزی از خانه بیرون نرفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس