خبیره

لغت نامه دهخدا

خبیره. [ خ َ رَ ]( ع اِ ) پاره ای از مو. || گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند. || پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

خبیره. [ خ َ رَ / رِ ] ( ص ) ساخته.پرداخته. || جمع حساب. || پیچیده. ( از برهان قاطع ). || سنجیده. ( اوبهی ). || تل ریگ. توده ریگ. ( برهان قاطع ).

فرهنگ فارسی

ساخته پرداخته

پیشنهاد کاربران

بپرس