خبی
لغت نامه دهخدا
خبی ٔ. [ خ َ ] ( ع ص ) پنهان کرده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). منه : کید خَبی ٔ؛ ای کیدخابی ٔ. ( از اقرب الموارد ). || پنهانی. ( از منتهی الارب ).
خبی ٔ. [ خ َ ] ( اِخ )نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکربن وائل در واقعه ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیه آن خببی از آنست زیرا «کانهم اختبؤوا فیه ». ( از معجم البلدان یاقوت ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
مترادف ها
خواری، پستی، خاتوله، فرومایگی، خبی
پستی، خاتوله، خست، خشک دستی، خبی، سفلگی، خسیسی
نفرت، بدجنسی، عمد، عناد، خبی، بدخواهی، کینه توزی، بداندیشی، قصد سوء
زیرکی، عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، حیله، خدعه، حیله گری، حیله باز
عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، خدعه
پستی، خاتوله، فرومایگی، خبی، سفلگی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید