خبن
لغت نامه دهخدا
خبن. [ خ ُ ] ( ع اِ ) از گوشه توشه دان تا دهن آن. ( از منتهی الارب ). مابین خرب المزادة و فمها. ( از اقربت الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ).
خبن. [ خ ُ ب َ ] ( ع اِ ) این کلمه جمع خُبنَة است. رجوع به خبنة شود.
خبن. [ خ ُ ب ُن ن ] ( ع ص ، اِ ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و بعضی در بعض دیگر متداخل باشد. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه آزاد فارسی
خَبْن
(در لغت به معنی کوتاه کردن) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. افتادن جزء ساکن سبب رکن نخست است؛ چنان که «فاعلاتن» به «فعلاتن»، «مستفعلن» به «مفاعلن»، «مفعولاتُ» به «مفاعیلُ» تبدیل شوند. رکن تحت زحاف خبن را مخبون نامند.
(در لغت به معنی کوتاه کردن) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. افتادن جزء ساکن سبب رکن نخست است؛ چنان که «فاعلاتن» به «فعلاتن»، «مستفعلن» به «مفاعلن»، «مفعولاتُ» به «مفاعیلُ» تبدیل شوند. رکن تحت زحاف خبن را مخبون نامند.
wikijoo: خبن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید