خبس

لغت نامه دهخدا

خبس. [ خ َ ] ( ع مص ) بمشت گرفتن چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط )( از ناظم الاطباء ). غنیمت گرفتن. ( از معجم الوسیط ). || حق کسی را بظلم گرفتن. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

خبس. [ خ ِ ] ( ع اِ ) مدت میان دو نوبت آب خوردن شتر است . ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

خبس. ( اِخ ) نام ناحیتی بوده است میان ارجان و دیگراعمال پارس. ابن بلخی آرد: خبس و فرزک و هندیجان ، این نواحی میان ارجان و دیگر اعمال پارس است و خبس بارگاهی بوده است و هوا و آب آن و احوال این نواحی همچنان است که از آن ارجان . ( از فارسنامه ابن بلخی چ دارالفنون کمبریج ص 149 ).

فرهنگ فارسی

نام ناحیتی بوده است میان ارجلان و دیگر اعمال پارس .

پیشنهاد کاربران

بپرس