خبرگی

/xobregi/

مترادف خبرگی: استادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت

متضاد خبرگی: ناآزمودگی

معنی انگلیسی:
expertise, expertness, familiarity, mastery

لغت نامه دهخدا

خبرگی. [ خ ُ / خ ِ رَ / رِ ] ( حامص ) حالت خبره بودن. بااطلاعی از امری. باخبری از چیزی. کارشناسی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

حالت خبره بودن با اطلاعی از امری

مترادف ها

competence (اسم)
شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی

expertise (اسم)
خبرگی

experience (اسم)
ازمایش، خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی

پیشنهاد کاربران

be a past master ( at something )
British English to be very good at doing something because you have done it a lot
حرفه ای بودن، استادی، مهارت

بپرس