نوندی فرستاد و کردش خبر
چو بشنید سام یل پرهنر.
فردوسی.
من بشتافتم تا ملک را خبر کنم.( از کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
چو گل بر مرز کوهستان گذر کردنسیمش مرزبانان را خبر کرد.
نظامی.
بدرگاه مهین بانوگذر کردز کار شاه بانو را خبر کرد.
نظامی.
قناعت توانگر کند مرد راخبر کن حریص جهانگرد را.
سعدی ( بوستان ).
وانگه که بتیرم زنی اول خبرم کن تاپیشترت بوسه دهم دست و کمان را.
سعدی ( بدایع ).
مغان را خبر کرد و پیران دیرندیدم در آن انجمن روی خیر.
سعدی ( بوستان ).
کسان را خبر کرد و آشوب خاست. ( بوستان سعدی ). تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. ( گلستان سعدی ). مر آن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. ( گلستان سعدی ).- امثال :
مرگ خبر نمی کند ؛ مثلی است که در مرگهای مفاجاة زنند.