خبان

لغت نامه دهخدا

خبان. [ خ ِ ] ( ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( از البستان ) ( از لسان العرب ). تو گذاشتن پارچه. لاگذاشتن پارچه برای کوتاه کردن آن. || پنهان کردن غذا برای روز سختی. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ) ( از البستان ). || خبن در شعر عبارت از حذف جزء ثانی در شعر است وقتی که ساکن باشد. ( از اقرب الموارد ). || مخفی کردن شی ٔ. ( از معجم الوسیط ).

خبان. [ خ ُ] ( ع مص ) مصدر دیگر خِبان است. رجوع به خبان شود.

خبان. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام کوهی است بین معدن نقره و فدک بعربستان. ( از متن اللغة ).

خبان. [ خ ُ ]( اِخ ) نام وادیئی است به یمن در عربستان. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از یاقوت در معجم البلدان ).

خبان.[ خ ُب ْ با ] ( اِخ ) نام قریتی است به یمن در وادی خبان. گویند این قریه در حران است و آنرا «قریة الاسود الکذّاب » و «کهف » نامند. ( از معجم البلدان یاقوت ).

فرهنگ فارسی

نام قریتی است به یمن در وادی خبان

پیشنهاد کاربران

بپرس