سخن چون زر پخته بی خبائث گردد و صافی
چو او را خاطر دانا به اندیشه بپالاید.
ناصرخسرو.
|| بدکاری. بدعملی. || بدذاتی. بدجنسی. || بی آبرویی. بی شرفی. || حقارت. پستی. || نجاست. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به خباثة شود.خباثة. [ خ َ ث َ ] ( ع مص ) مصدر دیگر خُبث است. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از منتهی الارب ). رجوع به خبث و خباثت شود.