خب

/xob/

معنی انگلیسی:
ok, well

لغت نامه دهخدا

خب. [ خ َ ] ( اِ فعل ) خاموش. امر به خاموشی. خفه شو. کلام مگو. بیش ازین مگو :
فلک چون این سخن بشنید گفتا
برو ابن یمین خب باش یعنی !
ابن یمین.

خب. [ خ َب ب ] ( ع ص ) مرد فریبنده.مرد گربز. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). مرد زیرک. هوشیار. مکار. حیله گر. ( غیاث اللغات ) : الخب و المغفل داستان زیرک و شریک مغفل. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).

خب. [ خ َب ب ] ( ع اِ ) ریگ توده دراز چسبیده بزمین. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ). || زمین نرم میان دو زمین درشت که در آن قارچ روید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).

خب. [ خ َب ب ] ( ع مص ) از باب نصر ینصر. بلند شدن و دراز گردیدن گیاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( تاج العروس ). ( تاج المصادر بیهقی ). || منع کردن مردی را از چیزی که در نزد اوست. || منزل گزیدن در زمین پست از روی بخل تا کسی جای بودن را نداند. || شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ). || گربز کردن. فریب دادن. || جوشیدن دریا و آشوب گردیدن آن . ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ). || پویه دویدن. برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم. ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || تیز رفتن . ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ).

خب. [خ ِب ب ] ( ع ص ، اِ ) جوش و آشوب دریا. || گربز. ادغل. || مرد فریبنده. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

خب. [ خ ِب ب ] ( ع مص ) گربزی کردن. فریفتن. خیانت کردن. ( از تاج العروس ) ( ازالمنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || جوشیدن دریا. آشوب گردیدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

خب. [ خ ُب ب ] ( ع اِ ) پوست درخت. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از المنجد ) ( از تاج العروس ). || زمین پست. مغاک. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). ج ، اخباب ، خُبوب. || پارچه ای که بر سر انگشت بندند. ( از معجم الوسیط ). ج ، اخباب ،خُبوب. || زمین سخت. ( از معجم الوسیط ).

بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یاقوت آنرا بروایت از اسمائ بن خارجه نام موضعی می آورد .

فرهنگ عمید

خیانت.

گویش مازنی

/Kheb/ خوب & خوب - زیبا ۳درست ۴در مقام حرف شنوی از کسی به کار برده می شود چشم – به چشم

واژه نامه بختیاریکا

خا ( خاو )
خاو

پیشنهاد کاربران

واژه خب
معادل ابجد 602
تعداد حروف 2
تلفظ xeb[b]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: خبّ] [قدیمی]
آواشناسی xob
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
خُب . . . پس . . . بنابراین . . . نتیجه گیری
کلمه ی خب در زمان قدیم به معنی خفه شو بود ولی الان کلمه ی خب در بیشتر جمله ها استفاده میشود مثلا خب دیگه چه خبر
با سلام� خب مخفف همان خوب است و در بعضی جاها استفاده می کنیم مثلا� زمانی که می خواهیم سخنان خود یا طرف مقابل یا کاری را تایید کنیم در پایان آن سخن یا کار از خب یا خیلی خب� استفاده می کنیم� یا وقتی می خواهیم طرف مقابلمان� سخن یا کار ما را تایید کند با حالت سوالی می گوییم� خب یا خیلی خوب�� یعنی� ازش� سوال می کنیم و ازش
...
[مشاهده متن کامل]

می خواهیم� که با گفتن خب یا خیلی خب آن سخن یا کار ما را تایید کند یا زمانی که می خواهیم بگوییم کاری بس است و کافی است� می گوییم خیلی خب�� یعنی خیلی خوب بود کافی است پس در همه ی این موارد�� خب همان خوب است
با این تفاوت که مخفف شده� و از کلمه ی خوب� نشانه ی و
� آن را برداشته ایم و تبدیل شده به خب.

خُب/امروزی/ شبه جمله و قید/ خب هویت مستقل پیدا کرده و حسابش را از [خوب] ( در مقابل بد ) کاملاً جدا کرده است. یعنی این طور نیست که هر کس نوشت [خب] ، منظورش همان [خوب] بوده است.
خب ( شبه جمله یا قید ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ـ برای تأیید نظر مخاطب
ـ برای نشان دادن کنجکاوی یا انتظار برای ادامه ی سخن
ـ به صورت تکیه کلام برای تأکید یا تأییدطلبی یا جلب توجه
ـ به معنای بس است یا کافی است
ـ به معنای صبر کن
با این حال، یک [خب] هم هست که گاهی به جای همان خوب به کار می رود.
( برگرفته از موضوعی تحت عنوان خوب یا خب؟ از روزنامه اعتماد )

I don't have idea
بس/کافی/توقف

بپرس