خاکشی
/xAkSi/
لغت نامه دهخدا
- امثال :
خاکشی نبات بحلقم نکرده ای ؛ یعنی لطف و محبتی که چنان باید نکرده ای.
فلان خاکشی مزاج است ؛ یعنی سازگار و سازنده با هر جریانی است.
- خرد و خاکشی ؛ ریزریز. بسیار خرد.
- خاکشی یخ مال ؛ خاکشی که بایخ سایند تا سخت سرد شود و بیمار را دهند در بیماری اسهال. رجوع به خاکشو و خاکژی و خاکشیر شود.
|| ( اِ ) حیوانهای ریز برنگ سرخ و مایل بتدویر که غالباً در حوضها که آب مانده دارند پیدا آید.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید