دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست.
شیخ ابوسعید ( از آنندراج ).
فلک خاک بیز است خاقانیاکه روزیت از این خاکدان می دهد.
خاقانی.
گر او با تو چون طشت شد آب ریزتو با او چو غربال شو خاکبیز.
نظامی.
من آن خاکبیزم بغربال رای که بستانم و باز بیزم بجای.
نظامی ( از انجمن آرای ناصری ).
خاک تو خاک بیز بغربال میزند.عطار.
یا بیاد این فتاده خاک بیزچونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.
|| آنکه خاک کارخانه زرگران و خاک رهگذران را به آب شوید تا زر گم شده و جز آن در دست از آن برآید. ( بهار عجم از آنندراج ) : من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.
خاقانی.
زر سوده را گر بود ریزریزبسیماب جمع آورد خاک بیز.
نظامی.
|| کسی که از برای حصول مقصود بکارهای سخت و حرفه های پست قیام نماید. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) : چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز.
عطار ( از آنندراج ).
|| غریب و مسافر، چه خاک بیزی کنایه از غربت و سفر است. ( آنندراج ).