خاک راه

لغت نامه دهخدا

خاک راه. [ ک ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاک و گرد متعلق براه. غبار. خاکی که بر لباس شخص بازگشت کرده از مسافرت می نشیند. || رنج سفر. خستگی سفر: «هنوز خاک راهش را پاک نکرده ». || افتاده. بنده. کوچک : «خاک راه او هستم ».

فرهنگ فارسی

خاک و گرد متعلق براه غبار

پیشنهاد کاربران

خاک راه کسی شدن ؛ کنایه از تواضع بسیار کردن. فروتنی افزون نمودن. و رجوع به خاک راه در همین ماده وخاک ره در ماده ره شود.
- امثال :
راه باز، جاده دراز. ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 860 ) ؛ در مقامی گفته شود که کسی ادعایی گزاف بکند و با این مثل باو پیشنهاد کنند که کار را شروع کن اگر توانایی و لیاقت داری.
...
[مشاهده متن کامل]

|| مجرا و ممر. ( ناظم الاطباء ) .

خاک راه ؛ خاک جاده. خاکی که در معبر قرار دارد :
خاک راهی که درو میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و قدود است و خدود.
سعدی.
هرکجا بگذرد آن سرو خرامنده بهار
خاک راهش بنظرکحل بصر می آید.
ملک الشعراء بهار.

بپرس