خاک بر لب مالیدن. [ ب َ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) رسمی است در هند که چون خواهند چیزی را با تأکید انکار کنند با دست خاک از زمین برداشته بر لب مالند و گاهی بر سر زبان هم ریزد. ( فرهنگ نظام ). بنابر نقل آنندراج این مصدر بدو معنی مستعمل است یکی در مقام حاشا و انکار و دیگر در محل اخفاء و استتار امری. مأخذش آنکه امیری مطبخی را نوکر گرفته بود چون طعام برای او طبخ می کرد نیمی از آن کف میرفت و نیمی از آن پیش میر می آورد. روزی میر از او پرسیدش که پاره ای از ان خود خوردی او خاک بر لب مالید و انکار کرد از آن باز مثل شد. ( آنندراج ). رجوع به ماده قبل شود :
بپای خم من مخمور بر لب خاک می مالم
سبوی قسمتم خشک از دل عمان برون آید.سعدی ( از آنندراج ).
ز سرمه خاک بلب گوبمال نرگس یار
که هست خوردن خونش ز آب روشن تر.طالب آملی ( از آنندراج ).
گرچه می مالید بر لب چشم او از سرمه خاک
شد بمردم عاقبت خون خواری او آشکار.صائب ( از آنندراج ).
از شکست آرزو قند مکرر می خوریم
بر لب خود خاک میمالیم شکرمیخوریم.صائب ( از آنندراج ).
|| خاموشی. ( آنندراج ) :
چو شمع نیم سوزم خاک بر لب خوشتر ای همدم
مشورانم که افزون میکنی سوز وگدازم را.شاپور طهرانی ( از آنندراج ).