لغت نامه دهخدا
- امثال :
کالای بدبریش خاوند.
|| محدد که از حدود باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). فلک نهم که به عربی «محددالجهات » خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( ناظم الاطباء ).
خاوند. [ وَ ] ( اِ ) صاحب بزرگ خانه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ ضیاء ). || صاحب ملک. ( فرهنگ ضیاء ). || ولی نعمت. || مغرب. ( ناظم الاطباء ).
خاوند. [ وَ ] ( اِخ ) رجوع به خواجه خاوند و خواجه خواند شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) خداوند صاحب .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
به صاحب کردها میگن خاوه ن. لک ها و لر ها میگن هاوه ن.
خاوند کلمه ایست که در پارسی متضاد گدا هم بکار برده شده است
خاوند برابر پارسی واژه صاحب و مالک میباشد و بهتر است بجای این واژگان ما واژه خاوند را بکار بریم.