خاور اذربایجانی
لغت نامه دهخدا
بهار دلگشا آمد روان بخش و جهان آرا
چو عهد دولت خسرو چو بزم عشرت دارا
بهاری خاک را پوشیده بر تن کسوت اکسون
بهاری کوه را افکنده در بر خلعت دیبا
صفای او بسر آرد هوای باده صافی
هوای او به دل بخشد صفای ساغر صهبا
در آغوش نسیم آسوده گل بی پرده در گلشن
ولی در عشقبازی بلبل بی خانمان رسوا
در آن وقتی که پوشد گرد اغبر منظر گردون
در آن روزی که نوشد خون احمر مرکز غبرا
فشاند برق شمشیرت شرر در خوشه پروین
نشاند لعل شبدیزت پرن در صخره صماء
اگرچه در اشارات سخن قانون نظم من
ز نظم افکنده قانون شفای بوعلی سینا
ولی در مدح تو عاجز چو از اندیشه نابخرد
ولی از مدح تو قاصر چو از آیینه نابینا
به یثرب خوابگاه و تکیه گاه فرش را زیور
بفرش آرامگاه و تختگاه عرش را زیبا
جناب قصر جاه اوست هر اوجی که بر گردون
حباب بحر قدر اوست هر موجی که در دریا
ظهور دین پاکش جمله ادیان و ملل را شد
چنان ناسخ که جز اسمی نماند از رسمشان برجا
بلی با ماه شد بی نور در شب کرمک روشن
بلی با مشک شد بی بوی در کف جوزک بویا.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید