خاموشی گزیدن

لغت نامه دهخدا

خاموشی گزیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن. سکوت را بر سخن گفتن ترجیح دادن : کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ فارسی

ساکت شدن سکوت را بر سخن گفتن ترجیح دادن .

پیشنهاد کاربران

دهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . ( یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از زبان سوخته ست . سعدی ( بوستان ) .
زبان اندرکشیدن ؛ کنایه از خاموشی گزیدن :
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباش
چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش.
سعدی.
به ترک سخن گفتن

بپرس