صدا نشستن . [ ص َ / ص ِ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) آواز برنیامدن . خاموش شدن . ساکت گشتن : بلبلم را بی وصال گل دماغ نغمه نیست یار تا برخاست از مجلس ، صدای ما نشست . مخلص کاشی .
منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) .
مصباح باصره شود از نفح منطفی
چون آیدم بخار دخانی در اضطراب.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 1404 ) .
... [مشاهده متن کامل]
ز آتش مؤمن از این رو ای صفی
می شود دوزخ ضعیف و منطفی.
مولوی.
چیزی که چون برق لامع گردد و فی الحال منطفی شود، اسم حال بر او درست نیاید. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 126 ) . عارضی از اثر اضأت نار کفر و نفاق و منقطع از منشاء نور، لاجرم به انقراض حیات دنیوی منطفی شود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 285 ) . گاه گاه لمحه ای بر مثال برق خاطف لامع گردد و فی الحال منطفی شود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 22 ) .