خاموش گردیدن

لغت نامه دهخدا

خاموش گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) بیصدا شدن. ساکت شدن. از سخن بازایستادن. دم فروبستن. خاموش شدن. خاموش گشتن. اِطراق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). اِقتِنان.کَرسَمَه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سُموط. عَقَم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). رجوع به «خاموش شدن » و «خاموش گشتن » شود.
- خاموش گردیدن آتش یا شعله ؛ فرومردن آن. انطفاء.
- خاموش گردیدن از غضب ؛ از غضب بیرون آمدن.
- خاموش گردیدن چراغ یا شمع ؛ فرومردن آن.

پیشنهاد کاربران

صدا نشستن . [ ص َ / ص ِ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) آواز برنیامدن . خاموش شدن . ساکت گشتن : بلبلم را بی وصال گل دماغ نغمه نیست یار تا برخاست از مجلس ، صدای ما نشست . مخلص کاشی .
منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) .
مصباح باصره شود از نفح منطفی
چون آیدم بخار دخانی در اضطراب.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 1404 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ز آتش مؤمن از این رو ای صفی
می شود دوزخ ضعیف و منطفی.
مولوی.
چیزی که چون برق لامع گردد و فی الحال منطفی شود، اسم حال بر او درست نیاید. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 126 ) . عارضی از اثر اضأت نار کفر و نفاق و منقطع از منشاء نور، لاجرم به انقراض حیات دنیوی منطفی شود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 285 ) . گاه گاه لمحه ای بر مثال برق خاطف لامع گردد و فی الحال منطفی شود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 22 ) .

بپرس