خاموش ساختن

لغت نامه دهخدا

خاموش ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) کسی را از سخن بازداشتن. قطع کلام کردن. ( منتهی الارب ). خاموش کردن. رجوع به خاموش کردن شود. || کسی را از گریه و ضجه بازداشتن. || غضب کسی را فرونشاندن. || آتشی را خاموش ساختن ؛ اطفاء حریق.

فرهنگ فارسی

کسی را از سخن بازداشتن قطع کلام کردن .

پیشنهاد کاربران

وانشاندن ؛ خاموش کردن :
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان خبر
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی.
منطفی کردن ؛ بکشتن. خاموش کردن. فرونشاندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

بپرس